زندگی شیرینمزندگی شیرینم، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

فرزندم بی صبرانه منتظرتم

یه تصمیم

سلام قربونت برم ماه سوم از خواستنمون گذشت و شما نیومدی امروز با بابایی تصمیم گرفتیم بریم دکتر و با کمک دکتر و لطف خدا به جای اینکه تنها بیای  خواهر برادری با هم بیاید حالا باید از این به بعد به خرید جفت فکر کنم خدا جوووووونممممممممممممممم دوتا نینی بذار تو دلم   ...
27 خرداد 1393

دایی محمد

عشقم دیروز زنگ زده بودم خونه مامان جون که دایی محمد گوشیو به زور گرفت و گفت که برای اینکه بچه پسر بشه هندوانه بخور.... خخخخخ خیلی خنده ام گرفت بود گفتم چرا پسر گفت برای اینکه من میخواااامممم دوستت دارم نفسم
21 خرداد 1393

دلخوشم به حرف دکتر

سلام عشقم مامانی مریض شده سرما خوردم اساسی!! دیروز بابایی منو برد دکتر داخلی.... آقای دکتر که مسن هم بود با لهجه ی شیرین اصفهانیش وقتی فشارمو گرفت با تعجب گفت بارداری؟!! منم با تردید جواب دادم اگه باشم هفته ی چهارمم،،، دکتر گفت ای داد بیداد یعنی دارو بی دارو.... خخخخخ گفت لطفا هندوانه بخور... خلاصه مامانی من امیدوارم حدس آقای دکتر درست باشه... از دیروز خوشحالم و منتظرم زودی جمعه بشه مامانی جونم بیا و آروم در گوشم بگو هستی...
20 خرداد 1393

اجازه خدا

سلام اجازه خدا؟ این ماه هم اقدام کردم اگه شما بخوای خدا الان باید تو هفته 3 بارداری باشم یعنی کم کمک نی نی من باید آماده بشه تا بیاد تو دلم توکلم فقط به خودته، امیدم هم به دستهای مهربوونته    
11 خرداد 1393